سفارش تبلیغ
صبا ویژن


آرام.. بی صدا.. قلبم ارور میدهد..

کودک خردسال همسایه راست میگفت...

دستها اگر کوچکند ما،

اگر بخواهی به خدا میرسند....

...........

گفتم:

سلام برحسین...

حس میکنم دختر بدی شدم آخه  زیاد تو محرم مث سالای قبل گریم نیومد....


نوشته شده در چهارشنبه 91/9/1ساعت 2:51 عصر توسط زمین تنها نظرات ( ) | |

نمیدان گنجشکها که اینقدر شبیه هم هستند چگونه یکدیگر را میشناسند...

ونمیدانم چند نفر شبیه من وجود دارد که دیگر مرا نمیشناسی...

......

گفتم:

بچه ها چ جوری تو پارسی بلاگ عکس بذارم هرکار میکنم نمیشه؟؟؟؟؟

راستی یه اتفاق خوب افتاد خیلی خوب :)

درضمن فهمیدم اون کیو میخواد، البته خودش میگه کسیو نمیخواد ولی من شک دارم  چون یه مدته حلقه میذاره!!!


نوشته شده در یکشنبه 91/8/28ساعت 11:21 صبح توسط زمین تنها نظرات ( ) | |

دیدمش!!!

چیشد؟؟

هیچی نشد .. اومد ، نشست، حرف زد، بعدشم همه رفتیم بیرون.

من دوباره برگشتم داخل ساختمون ولی اون عجله داشت. نمیدونم چرا؟؟؟

رفت....

من خودمو الاف کردم بعدشم رفتم....

الان؟؟؟

هیچی نشستم دارم آهنگیو که دوس دارم گوش میکنم.....

.....

گفتم:

احساس میکنم وجودم اونجا اضافست....


نوشته شده در پنج شنبه 91/8/25ساعت 3:32 عصر توسط زمین تنها نظرات ( ) | |

پنجره زیباست اگر بگذارند...

چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند....

من از اظهار نظرهای دلم فهمیدم....

عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند....

............

گفتم:

آقا مجید ببخشید سرت داد کشیدم :(

همش تقصیر اون بود.....

امروز باز باید ببینمش، بیست دقیقه دیگه. آخه جلسمون باهاش شرو میشه....

گفته بودم قوی ام یادته که؟؟؟ پس دارم میرم ببینمش که ثابت کنم قوی ام :/


نوشته شده در پنج شنبه 91/8/25ساعت 9:37 صبح توسط زمین تنها نظرات ( ) | |

برگرد و همه دنیارا غافلگیر کن....

من حتی باخداشرط بسته ام...

.............

گفتم:

آقامجید من داااااااااااااااااااااااااااارم فراااااااااااااااااااااااااااااااااموشش میکنم. چون باید بره چون اصن مث هم نیستیم خب.

چون اون دور از من خیلی دور خیلیییییییییییییییییییییییی. :(

ولی من قوی ام چون از اول روی پای خودم بودم پس قدرتشو دارم .

اصن آدم که قحط نیست!! هست؟؟خسته کننده


نوشته شده در سه شنبه 91/8/23ساعت 10:18 صبح توسط زمین تنها نظرات ( ) | |


:قالبساز: :بهاربیست:



مهریه